قرق شده تمام روزهای زندگیم
با رویای آن که به سادگی از من گذشت
هر روز ساعت شنی را برمیگردانم
ضربه ی از این شانه به آن شانه شدن ساعت شنی
ترک می اندازد بر نفس های دلم
و خرد می شود با یک "نه"
و امید به هوده ایست
امید به نشنیدن این "نه"
با هر "نه" آتش میگیرد سر تا پای وجودم...
و چه سنگدلم و چه پر طاقت و چه بی طاقت و...
های روزهای بی دردی
به دادم برسید... نفس می خواهم
آدمای خوب همیشه فک میکنن که خیلی سختی میکشن برا خوب بودن
فک میکنن برتری دارن نسبت بقیه چون خوبن
یا خیلی خاصن
خیلی شاخن خیلی مثال زدنین...
اما به نظر من بد بودن خیلی سخت تره.بد بودن کار هر کسی نیست.
آدمای بد آدمای قوی یی هستن
برعکس آدمای خوب که خیلی ضعیفن
راهی ندارن جز خوب بودن
انتخاب دیگه ای ندارن که اگه داشتن، انتخابش میکردن
خوب بودن ساده ست،
اما بد بودن جنم میخواد، جسارت میخواد، عرضه میخواد، دل میخواد
همین
ریشه ی خشک دستانم را
به سو می دوانم به سنگی می خورد
سرد می شود
خرد می شود
در روشنایی ِ روزنی که می یابد جوانه می زند
هر بار تازه تر از قبل
امیدوارتر
به سنگی می خورد
سرد که شد
می شکند
روزنی میابد
باد و باران بهار که تمام شود
شاید همین روزن تازه نیز ناپدید شود...
آشفته است
ِخشمگین است
می وزد و دل من هم در سکوت خویش فریاد می زند
تمام تنم حسرت است و تکرار سوال سیمین
چرا رفتی چرا؟ من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
ندیدی ماهتاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی چرا؟....
این که تو کنار من باشی یا نه، خیلی منطقی ست
یا کنارم هستی
یا کنارم نیستی
این ارتباط های بی روح بیشتر حالم را به هم میزند
کلیشه میکند تمام خاطرات را
عادت را سخت میکند
دلتنگی را بیشتر میکند
به رخت میکشد تمام نداشته هایت را
به دوریت قسم
دست و پای بسته ام در قاب شیشه ای بیشتر از ندیدنت عذابم می دهد...
"سرنوشت" یا "سر" "نوشت"
باور کنم حاشیه غم بار ِ کدام سر "نوشت" را؟
نقطه سر ِ کدام خط؟
خط بعدی و بعدی و بعدی
دا گرم کنم به سردی ِ کدام روز؟
سر در گم ِ کدام حسرت جا افتاده؟
نقطه، پایان.
از تمام دنیا، زندگی ام خلاصه می شود در آغوش کسی که خود ِ من است
و چه دور است
چه غریب است
چه دلتنگ است و چه دلگیر
مانده ام بین ماندن و رفتن
بین حسرت و فراموشی
بین خوب و بد
بین خنده و گریه
بین مرگ و زندگی
بین...
بین خودم و خودم