بیا برگرد با من باش

نامرد حسرت گرفتن دوباره ی دستات داره دیوونم میکنه
حسرت بغل کردنت
بوی تنت
خیلی آشغالی خیلی
لباست جا موند خونه
و توی بی شعور نمیدونی هر بار تنم میکنمش چه آتیشی میگیره این دلم
هر بار که توو این اتاق لعنتی میخوابم و باد میاد و پرده رو تکون میده و تا وسط اتاق میاره دلم میخواد بمیرم ولی تو باشی کنارم
که لذت تمام این لحظه هارو با تو حس کردم و لحظه لحظه زندگیم رو باهات خاطره داشتم. نامرد 23 سال، لحظه به لحظه کم نیست...
هنوزم چشمای تو مث شبای پر ستاره ست
هنوزم دیدن تو برام مث عمر دوبارست
هنوزم وقتی میخندی دلم از شادی میلرزه
هنوزم با تو نشستن به همه دنیا میرزه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد