خشت خامی خفته در کج راه خاکم


تا ثریا آسمانم دیدنی نیست

عزلت

تنهایی تنها همدم لحظه های تنهاییم شده است

دیگر از او نمیگریزم

هیچ عاشقی از معشوقش نمیگریزد

با عشـــــــــق, لحظه لحظه اش را زندگی میکنم...

قدر میدانم...

میدانم...

رو در رو

دلم میخواست اونقدر جرات و جنم ش رو داشته باشم که وایسم جلوش

چشمامو بدوزم به چشماش

یه نفس عمیق بکشم و

بهش بگم

بی لیاقت ِ نفهم... فهمیدن عشق اونقدرا هم سخت نیست

اما تو... نفهمیدی. ینی فهمیدی ولی خودتو زدی به نفهمی

حالا هم دیر نشده... من هنوز پای عشقم هستم

اگه هستی... بسم الله

اگرم اونقدر بی لیاقتی که... برو به جهنم

منم دست میکشم بالاخره

شاید 1 ماه دیگه شایدم یه سال دیگه

دست میکشم... دست میکشم... دست میکشم

دور دور ِ دلم!

دور زدن های پیاپی و ترس از تکرار همان حوادث و رسیدن به همان نقطه و شروع ِ دور بعدی


دور صد اُم... دور هزار اُم...

سنگدل!!!من یا تو؟؟؟

یادت هست روزی که به سنگدلی من خندیدی و


به وفاداری تو اشک ها ریختم...


امروز به حماقتم میخندی و من...


به خوش خیالی هایم... اشک میریزم...

دلهره....



افتاد

آن سان که برگ

آن اتفاق زرد می افتد

افتاد

آن سان که مرگ...

آن اتفاق سرد می افتد


اما او...

سبز بود و گرم

که افتاد

..................................

قیصر



امروز خبر فوت خواهر یکی از دوستام رو شنیدم... یه دختر 20 ساله... دانشجوی حقوق ِ دانشگاه تهران...

خیلی غمگین شدم... خیلی... دلم میخواست میتونستم کمکش کنم... یه چیزی بگم که آرومش کنه... ولی... حتی فکر این که خودم توو این شرایط قرار بگیرم خدایی نکرده... حتی فکرشم داغونم میکرد...دیدم توو این مصیبت هیچی آدمو آروم نمیکنه... هیچی... فقط یه داغ بزرگه که رو دل آدمه


من اگه یه روزی خدا خواهرمو ازم بگیره... میمیرم... فقط نمیدونم زهرا الان داره چیکار میکنه... خدایا بهشون صبر بده....

همین

من و خدا

-خدایا... چرا همه چی تکراریه توو روزا و شبام...

+تکراری نیست. تو فرقشونو نمیفهمی...

-جدی؟ از این به بعد میخوام ببینم فرقشونو...

+خوب ببین...همه چیو... اونوقت میفهمی چی میگم...