فال قهوه


زندگیت را آسان تر بگیر


دیگر نه تو مرا می شناسی و نه من تو را


چشم انتظاری ها و بی قراری هایم همه بی هوده بود


فنجان زندگیم به تکه های خرد شده ی دلم بند است


رها کن تکه های گسسته را... رها کن



نا امیدی محض

سال هاست در انتظار روشنایی ِ خفته در تاریکی هستم

....

چشم بند ِ ظلمات به کناری رفت

من ماندم و امانت ِ دیگری در دست

در امانت امین نیستم ... هیچ وقت... هیچ وقت



حکایت از چه کنم؟!

شکایت از چه کنم؟!

که خود به دست خود آتش بر دل خون شده ی نگران زده‌ام.....




سردر گمی همیشگی

روزها می گذرد

و من

درانتظار پایانی دوباره

برای آغازی تمام شده ام....


کجایید روزهای سوخته ی زندگی...